همدلی کردن و احساس همدردی

همدلی کردن

همدلی

همدلی کردن درک حس موجود در فردی دیگر است واینکه به لحاظ احساسی خود را به جای دیگری قرار دهید. توان همدلی مستقیماً به توانایی شما برای درک احساسات خودتان و شناسایی آن‌ها وابسته است.

اگر شما هرگز یک حس خاص را تجربه نکرده­­باشید. فهم اینکه دیگری در مورد آن چه احساسی دارد برای شما دشوار خواهد بود، چه در مورد لذت و چه در مورد درد! برای مثال اگر تا به حال هرگز دستتان به آتش نخورده باشد، شما نخواهید دانست که سوختگی چه دردی دارد. اگر شما لذت جنسی را تجربه نکرده باشید، شما حس ناشی از آن را درک نخواهید کرد. همچنین، اگر شما بدگمانی و جسارت را هرگز احساس نکرده باشید، آن‌ها را متوجه نمی­شوید. خواندن در مورد یک احساس و به صورت ذهنی فهمیدن آن با تجربه­ی واقعی آن احساس بسیار متفاوت خواهد بود.

در میان افراد با سطح برابری از هوش هیجانیِ فطری، فردی که گستره­ی وسیع و متنوعی از حس­ها را عملاً تجربه کرده باشد (از سطوح عمیق غم و افسردگی تا درجه­ی بالایی از شادمانی و خرسندی) در همدلی با افراد زیادی توانمند است. به عبارتی دیگر، هنگامی که گفته می­شود عده­ای نمی­توانند با دیگران ارتباط برقرار کند، احتمالاً به خاطر این است که بسیاری از احساسات را در درون خود تجربه نکرده­اند، نشناخته­اند یا نپذیرفته­اند.

برای مثال، هنگامی که شما مورد تبعیض واقع شده باشید، آسان­تر با شخصی دیگر که مورد تبعیض قرار گرفته ارتباط برقرار خواهید کرد. هوش هیجانی ذاتیمان برای ما این امکان را فراهم می­کند که به سرعت موارد و حالت­های مرتبطی را به یاد آوریم که در آن‌ها با تبعیض روبرو بوده­ایم. سپس ما می­توانیم از چنین هیجانات بیدار شده­ای برای هدایت فکر و عمل خود استفاده کنیم. به عبارت دیگر، همیشه اطلاع از احساساتمان ممکن است ما را به این امر هدایت کند که بیشتر به شیوه­های که بنفع بقا است رفتارکنیم.

برای آنکه چنین روندی رخ دهد، اولين گام اين است كه هيجانات خودمان را تجربه كنيم. یه این معنی که باید نسبت به آن‌ها گشودگی داشته باشیم و اینکه آن‌ها را پس نزنیم یا سعی نکنیم احساساتمان را با دارو یا الکل و امثال اینها کرخت و دور از بارمعنایی کنیم.

در گام بعد، نیاز داریم از آنچه واقعاً حس می­کنیم آگاهی یابیم (یعنی آن‌ها را قبول کنیم، بشناسم و بپذیریم). تنها در این حالت است که می­توانیم با دیگران همدلی کنیم. و اینجاست که اهمیت کار بروی آگاهی هیجانی و حساسیت (به عبارت دیگر لمس احساسات خود )و کمک به کودکان برای حفظ تماس با احساساتشان مشخص می­شود.

آگاهی و پذیرش

همدلی، با آگاهی از احساسات دیگر افراد شروع می­شود. آگاهی از هیجانات دیگران می­تواند آسان باشد اگر که آن‌ها به آسانی بتوانند آنچه را حس می­کنند به زبان آورند. اما به خاطر اینکه بسیاری از افراد نمی­توانند این کار را بکنند، ما باید به پرسش متوسل ­شویم، باید به روتین قضیه توجه نکنیم، باید حدس بزنیم، و باید سعی کنیم علائم غیرکلامی را تفسیر کنیم. افرادی را که در اصطلاح از لحاظ هیجانی بیانگر[1] هستند آسانتر می­توان شناخت چرا که دائماً چشم و چهره­ی آن‌ها  به ما اجازه­ی شناخت آنچه را که احساس می­کنند می­دهد.

وقتی ما آنچه را که فردی دیگر حس می­کند، درک کرده باشیم، با پذیرش حس و هیجان او می­توانیم همدلی خود را نشان دهیم. برای مثال، ممکن است بگوییم:

–         من می­فهمم تو واقعاً درباره­ی این موضوع ناراحتی.

–         من درک می­کنم چرا آشفته بودی.

همچنین ما می­توانیم همدلی خود را یا یک حرکت عاطفیِ ساده مثل بغل کردن یا نوازش محبت آمیز نشان دهیم. اگرچه همدلی معمولاً در مورد احساسات دردناک دیگران بکار گرفته می­شود، اما همینطور در مورد احساسات مثبت مربوط به موفقیت، کامیابی، غرور، پیشرفت و غیره نیز بکار می­رود. در این موارد نشان دادن علامت رایج موفقیت با انگشت دست نیز می­توانند همدلی محسوب شود.

همدلی و حساسیت[2]

در یک مطالعه مایر و همکارانش، متغیرهای زیادی را اندازه­گیری کردند. براساس تعریف­ها و اندازه­گیری­های انجام شده در میان این متغیرها، حساسیت همبستگی بالایی با هوش هیجانی نشان داد. می­توان اینگونه فرض کرد که همدلی و حساسیت نیز همبستگی دارند. براساس تعریف افراد حساس احتمالاً به احساسات دیگر افراد بیشتر توجه ­کنند. اما حتی کسانی که ذاتاً حساس نیستند، یا از سطح بالایی هوش هیجانی برخوردار نیستند، می­توانند برای نشان دادن حساسیت بیشتر نسبت به احساسات دیگران دست بکارشوند.

یک رهنمود اساسی برای نشان دادن حساسیت به دیگران، این است که احساسات را نباید با کم ارزش کردن، کوچک کردن، رد کردن و نپذیرفتن، محکوم کردن یا نادیده گرفتن، تکذیب کرد. گاهی حتی یک تصدیق ساده بدون  همدلی واقعی خیلی بهتر از به­طور کلی نادیده گرفتن احساسات دیگران است.

حساسیت به معنای گرفتن ایما و اشاره­ی دیگران نیز هست مخصوصاً ایما و اشارات از نوع غیرکلامی مانند حالات چهره. از این لحاظ با آنتن بسیار حساس رادیو که می­تواند سیگنال­های ضعیف را دریافت کند  شبیه است. با دریافت اطلاعات بیشتر، بیشتر می­توانید به خودتان و فرستنده­ی اطلاعات کمک کنید. ضمناً کسی نمي­تواند به اندازه فردی كه هوش هيجاني بالا دارد حساس باشد. سوالي كه اين جا مطرح مي­شود اين است كه آنها چگونه از اطلاعاتي كه حساسيت بالا در اختيارشان مي­گذارد؛ بهره مي­گيرند.

همدلی، درک و دلسوزی

همدلی و  دلسوزی  ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند، اما همدلی هم مقدم بر دلسوزی است و هم یک پیش نیاز برای دلسوزی است. وقتی ما با عده­ی احساس همدلی کنیم، درباره­ی آن‌ها و موقعیتشان اطلاعات هیجانی بدست می­آوریم. با کسب اطلاعاتی درباره­ی احساسات دیگران، بهتر آن‌ها را می­شناسید. به تدریج که در شناخت سطوح هیجانی دیگران پیش می­روید، احتمالاً شباهت­ها بین احساسات خودتان و دیگران و بین نیاز­های اولیه­ی هیجانی خودتان و دیگران می­بینید. وقتی که به شباهت بین نیاز­های اولیه­ی هیجانی دیگران و خودتان پی می­برید، بیشتر می­توانید دیگران را بشناسید، با آن‌ها ارتباط برقرار کنید و با آن‌ها همدلی کنید.

همه­ی انسان­ها نیاز­های هیجانی مشابهی دارند. تفاوت­های موجود در نیاز­های ما بیشتر در میزان و شدت نیازهاست تا در نوع آن‌ها. برای مثال، همه­ی انسان­ها به میزانی از آزادی نیاز دارند، اما عده­ی نسبت به دیگران به آزادی بیشتری نیاز دارند.

دلسوزی می­تواند به عنوان جزیی از همدلی و درک تعریف شود. همدلی عمیق­تر به شما اطلاعات بیشتر می­دهد و با داشتن اطلاعات بیشتر در مورد یک چیز، بیشتر احتمال دارد که آن را درک کنید. داشتن هوش هیجانی بالاتر، موجب برخورداری از ظرفیت بیشتر برای چنین درکی می­شود. بنابرین، یک توالی منطقی مطابق زیر خواهیم داشت:

  • آگاهی و حساسیت هیجانی بالاتر منجر به همدلی بیشترمی­شود و این منجر به سطح بالاتری از درک می­گردد که خود موجب دلسوزی بیشتر است.

حیم جینوت[3] در این باره می­نویسد: “زمان و منطق لازم است برای فهم شخصی که همسو با جهان است و درد یک انسان، درد یک بشر است” اکنون ممکن است ما به رشد هوش هیجانی بیشتر رسیده باشیم.

همدلی و وجدان

کسانی که احساسات خود را در اصطلاح لمس نمی­کنند، احتمالاً ازحسی به نام وجدان بی­بهره اند. آن‌ها ممکن است بخاطر آسییب رساندن به دیگران احساس ندامت و احساس گناه نداشته باشند. همانگونه که انتظار می­رود، مطالعات نشان داده­اند بعید است که وضع چنین افرادی بهبود یابد.

یک رویداد شدیداً دردناک از لحاظ عاطفی و هیجانی در دوران کودکی و نوجوانی ممکن است به آسانی باعث شود که یک نفر از احساسات خودش دور شود و وجدان ذاتی­اش را از دست دهد. چنین افرادی درد بسیار زیادی را تجربه کرده­اند در نتیجه در برابر آن یک سد درونی ساخته اند. این درد ممکن است برخاسته از یک سوء استفاده­ی جسمی، جنسی یا عاطفی بوده باشد. بهرحال پایان همه­ی اینها به یک جا ختم می­شود. آن‌ها درد را تجربه نمی­کنند، بنابرین برای دیگران نیز دلسوزی نمی­کنند، و همچنین آن‌ها همدلی نیز نمی­کنند.

آن‌ها همچنین احتمالاً شدیداً محتاج و نیازمند هستند. به عبارت دیگر آن‌ها نیاز­های عاطفی ارضا نشده­ای زیاد و عمیقی دارند. هنگامی که این افراد پا به عرصه بزرگسالی می­گذارند، در تلاش برای سرکوب دردی که برخاسته از این نیازهای ارضانشده است یک سری مکانیسم­های دفاعی سرسخت را شکل می­دهند.

دیدگاه فروید[4] در این زمینه کمک کننده خواهد بود. تلاش­های که برای دفاع از مغز، در برابر دردهای روانشناختی صورت می­گیرد معمولاً جنبه­ی شناختی دارند. برای مثال، مکانیسم­های رایج شامل توجیه عقلی، دلیل تراشی، انکار، عقلانی سازی، اخلاقی­سازی، پندو اندرز دادن، تغییر عقاید دادن، خود ارزشمندی، فرافکنی، سرکوب گری و غیره.

در غیاب وجدان، رفتار باید به وسیله­ی ترس، تهدید و تنبیه یا بوسیله­ی طرد از اجتماع کنترل شود. این هزینه­ی اجتماعی بالا را تحمیل می­کند، و در نهایت بی تأثیر است، زندان­ها را پر می­کند و جریمه­ها بالا می­رود.

به نظر می­رسد هنگامی که وجدان مغلوب است تنها قانون است که واقعاً کارساز خواهد بود. ممکن است بگوییم که قوانین بیشتری نیاز جامعه­ا­ی است که هوش هیجانی پایینی دارد.

آیا همدلی بسیار زیاد لازم است؟

در یکی از تألیف­های سالووی[5] و مایر (1990) این فرض مطرح شد که بین همدلی و هوش هیجانی رابطه­ی مثبت وجود دارد. از آن زمان به بعد پژوهش­های آن‌ها حقیقتاً این را نشان داد، (سعی در استفاده از آزمون­های را برای اندازه­گیری هوش هیجانی داشتند). تعريف آنها از هوش هيجاني و جزئيات آن به تمامي جنبه­هاي همدلي اشاره نمي­كند. به نظر می­رسد، در مواردی این احتمال وجود دارد كه فرد بیش از حد حس همدلی داشته باشد وکاملاً تحت تأثیر خُلق فرد دیگری قرار مي­گيرد ، مثلاً در یک رابطه­ی وابستگی بیمارگونه.

بنابرین، این گونه به نظر می­رسد درحالی که درک هیجان درونیمان، ما را برای داشتن حس همدلی توانمند می­کند، هوش هیجانیمان به ما کمک می­کند تا تصمیم بگیریم وقتی که احساس همدلی کردیم چکاری انجام دهیم و وقتی که خُلق فردی دیگر شدیداً بروی ما تأثیر گذاشت چکاری انجام دهیم.

عده­ی زیادی مانند باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا معتقدند همدلی چیزی است که می­توانیم در جامعه بیشتر از آن استفاده کنیم. احتمالاً توانایی انسانی ما برای همدردی یکی از راههای اصلی است که با آن هیجاناتمان را برای بقای گونه بکار می­گیریم.

 


[1]expressive people

[2] Sensitivity

[3]HaimGinott

[4]Freud

[5]Salovey

 

تهیه و تنظیم :  اکرم جمشیدفر (روانشناس)

دپارتمان تحقیقات مرکز نوروفیدبک و بیوفیدبک آلومینا


انتشار مقاله در اینترنت یا در مجلات با درج منبع مقاله (با درج لینک فعال به سایت مرکز آلومینا) منعی ندارد و در غیر اینصورت پیگرد قانونی دارد.

خواننده گرامی : برای تهیه هر یک از این مقالات جهت ارتقا سلامتی شما هم میهنان عزیز ، زمان و انرژی و هزینه بسیار زیادی صرف می شود، پس در حق ما لطف نموده و کپی رایت را رعایت کنید و  به ما در ادامه فعالیتمان امید و انگیزه بدهید . با سپاس از خوانندگان محترم و با امید به روزهای بهتر

مرکز تخصصی نوروفیدبک و بیوفیدبک آلومینا

 

خدمات نوروفیدبک و بیوفیدبک و مشاوره روانشناسی (اضطراب،افسردگی، بیش فعالی ، درماناختلالات جنسی و روابط زناشویی ، زوج درمانی و… ) و شناخت درمانی و رفتار درمانی (CBT) و ویزیتمتخصص روانپزشکی (اعصاب و روان) و متخصص مغز و اعصاب (درمان میگرن،سرگیجه،تشنج،سکته مغزی و …)در مرکز  نوروفیدبک و بیوفیدبک آلومینا انجام می شود.

جهت کسب اطلاعات بیشتر و تعیین نوبت ویزیت تماس بگیرید.

Comments are closed.